دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه ی زر
راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره ی او، این همه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد وگفت:
حلقه ی خوشبختی است،حلقه ی زندگی است
همه گفتند مبارک باشد، دخترک گفت :
دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر، دید در نقش فروزنده ی او
روزهایی که به امید وفای شوهر به هدر رفته، هدر
زن پریشان شد ونالید که وای ،وای
این حلقه که در چهره ی او بازهم تابش و رخشندگی است
حلقه ی بردگی و بندگی است .
سلام دوستان گل
لینکتون کردم
وبلاگ زیبایی داری
دوست خوبم سلام
از اینکه به کلبه کوچک و محقر من سر زدی از شما ممنون.
راستی شما هم قلم خوبی دارین... مراقب اسمتون باشید..
به آرزوهای قشنگتون برسین...
دوست عزیز ممنون که نظر دادید.
اگر سئوالی دارید آن را با این آدرس ای میل طرح کنید:farsikab@gmail.com
با سپاس
be in light
سلام... حالتون خوبه... بابا اینجوری هم نیست
مگه مردا حلقه زر ندارن؟
ممنون که به وبلاگ سام سر زدی...
باز هم بیا پیش ما
شاد باشی.
اگر اینجوری فکر کنیم خیلی بده . همیشه و برای همه اینجوری نیست .